امروز وقتی از خواب بیدار شدم،به امید دیدن برفی که داره میباره و رو زمین نشسته پرده ی پنجره ی اتاقم رو کنار زدم.انتظارم برآورده شده بود.برف به سنگینی مشغول باریدن بود و شهرم یکدست سفید پوش شده بود .

 

خب حقیقتا تلاش کردم ادامه ى متن بالا رو بنویسم.ولی نوشتنم نمیاد.نمیدونم چی بگم بعد از دوماه سکوت.از اتفاقات این مدت.از رفت و امدها.از سفرها.از احساسات.از کارهای نیمه تمام.از ارزوها و دل مشغولی ها و دلمردگی ها.از اتفاقات اجتماعی و ی که تو زندگی و احساسات هممون تاثیر گذاشته.از اتفاقات خانوادگی.از اهداف نیمه تمام.از سکوت و سکوت و سکوت.

نمیدونم باید از چی بگم.

پس شما بگید از خودتون و حال و احوالتون.نودوهشت داره تموم میشه.این سال چطور گذشت براتون؟اگه بخواین تا به الان وصفش کنید چی میگید راجبش؟

 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jesse پايان نامه شرکت ایده آل گستر کافی نت دیاکو زنبورستان به هیچ کس در هیچ کجا مجله‌ی گردشگری دانش آموزی تعمیرات تخصصی موبایل Jeremy